باید کاری بکنم!
سلام
خیلی وقته چیزی نتونستم بنویسم.سه سالی می شه
ولی دیگه می خوام این سکوت رو بشکنم
یه چیز جدید دست گرفتم
برخلاف نوشته های قبلیم
مدتها ذهنم رو مشغول نکرده
حتی قبل از شروعش اسمش رو هم انتخاب نکردم
حالا هم که داره تموم می شه هنوزم اسم نداره
می دونم ته داستان چی می خواد بشه
ولی نمی تونم بنویسم
انگار حالش رو ندارم
هیچ وقت مناسبتی ننوشته بودم
اما حالا دارم می نویسم
همیشه موقع داستان نوشتن گریه می کردم
تو این سه صحفه حتی یه قطره اشکم نریختم
نمی دونم چی می خواد بشه
ولی واسم خیلی مهمه
می خوام افتخارش رو هدیه کنم به مامان و بابام
فکر کنم خیلی وقته بهم افتخار نکردن
باید یه داستان خوب بشه
خدا کنه...
کلمات کلیدی :